×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

افزونه جلالی را نصب کنید.  .::.   برابر با : Saturday, 2 November , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 1 خبر
آن روي زندگي…

آن روي زندگي…

امينه آژ : مشاور کلانتري۱۷رشت
کارشناسي ارشد روان شناسي

« از وقتي که يادم مي‌آيد زندگي سختي داشتم. به خاطر اعتياد پدرم، مادرم رابطه خوبي با پدرم نداشت و ايام به کام من و خواهرم هميشه تلخ بود. به محض اين که ديپلم گرفتم به صورت مصلحتي ازدواج کردم.

از وقتي که يادم مي‌آيد زندگي سختي داشتم. به خاطر اعتياد پدرم، مادرم رابطه خوبي با پدرم نداشت و ايام به کام من و خواهرم هميشه تلخ بود. به محض اين که ديپلم گرفتم به صورت مصلحتي ازدواج کردم. اوايل همه چيز خوب بود. همسرم براي گذران زندگي‌مان تمام تلاشش را مي‌کرد. بعد از آن همه سختي که کشيده بودم، به خيال خام خودم تصور مي‌کردم که روزگار خوشي‌ام فرا رسيده است؛ اما دريغ از اين که بدانم بازي سرنوشت چه چيزهايي برايم رقم خواهد زد.

روزها به همين منوال مي‌گذشت. پسرم ۴ سال بيش‌تر نداشت که متوجه اعتياد همسرم شدم. با فهميدن اين موضوع انگار دنيا روي سرم آوار شد. تمام تلاشم را کردم تا همسرم، دوباره به زندگي برگردد؛ ولي متاسفانه هر بار بي‌نتيجه ماند. سعي کردم خودم را به دست سرنوشت بسپارم و به خاطر پسرم که هم شده آن شرايط سخت را تحمل کنم.

متاسفانه به خاطر رفيق‌هاي نااهلي که در اطراف همسرم پرسه مي‌زدند، حرف‌هاي من و پدر و مادرش هيچ تاثيري نداشت و تلاش‌هاي ما مثل آب در هاون کوبيدن بود. عاقبت وقتي کارش به دست کجي و بي‌مسئوليتي در قبال من و پسرمان رسيد، زندگي برايمان سخت‌تر شد.

همسرم به هيچ صراطي مستقيم نبود و در آن شرايط چاره‌ايي جز جدايي نداشتم. در قبال بخشيدن مهريه‌ام، توانستم حضانت پسرم را بگيرم.
بعد از جدايي، به همراه پسرم به خانه مادرم آمديم. براي پرداخت هزينه زندگي خودم و پسرم مجبور بودم کار کنم. در يک شرکت خصوصي مشغول به کار شدم. درآمد خوبي داشتم و مي‌توانستم کمي هم پس انداز کنم. ۲ سال تلاش کردم تا بتوانم پول خريد منزل را پس انداز کنم. با اين حال مادرم اجازه نمي‌داد تنها زندگي کنم.

در همان مسير خانه تا شرکت با خانمي آشنا شدم. هر روز هم‌ديگر را مي‌ديديم و کلي با هم حرف مي‌زديم. تا اين که يک روز همان خانم وسط صحبت‌هايش، بي‌مقدمه حرف برادرش را پيش کشيد و بعد از ابراز محبت و دوستي، از من خواست که يک فرصتي به برادرش بدهم تا بيش‌تر با هم آشنا بشويم. بعد از مشورت با خانواده‌ام، ارتباطم با سعيد شکل گرفت.

روزها به سرعت چشم بر هم زدني مي‌گذشت. من و سعيد در مسيري قرار گرفته بوديم که خارج از خواست و اراده ما بود. هردو در شرايط مشابهي بوديم. سعيد هم مثل من تجربه شکست از زندگي قبل را داشت و داراي يک فرزند پسر بود. بازنشسته شهرداري و از لحاظ مالي تامين بود.

چند ماه بعد از معاشرت بالاخره قبول کردم که به خواستگاري‌ام بيايد. سعيد اخلاق به خصوصي داشت و برخلاف همسر سابقم، بلد بود که با يک خانم چطور رفتار کند. در کنار سعيد شدت دل‌نگراني‌ام نسبت به گذشته کمتر شده بود و همين موضوع مرا نسبت به آينده دل‌گرم مي‌کرد.

علي‌رغم اصرار سعيد، به خواست من مراسم ازدواجمان خيلي ساده برگزار شد و زندگي مشترکمان را با هزار اميد و آرزو شروع کرديم.
سال‌هاي اول زندگيمان همه چيز خوب پيش مي‌رفت و پسرامون هم با موضوع کنار آمده بودند؛ اما بعد از گذشت ۴ سال همه چيز به يک‌باره بهم ريخت. دخالت‌هاي خواهرشوهر و مادر شوهرم و مخارج‌هاي زندگي آن‌ها و هم‌چنين هزينه تراشي‌هاي غيرضروري پسرش باعث شده بود که دچار بحران مالي بشويم.

شرايط روز به روز بدتر مي‌شد که حتي پولي که براي خريد مسکن پس‌ انداز کرده بودم خرج گذران زندگي‌ مان شد. هر موقع هم به اين وضعيت اعتراض مي‌کردم سعيد با پرخاشگري و اهانت پاسخم را مي‌داد. با اين وضعيت، از لحاظ روحي روز به روز حالم وخيم‌تر مي‌شد.

بعد از مدتي دليل تغيير رفتارهاي همسرم را متوجه شدم. متاسفانه سعيد آلوده به موادمخدر شده بود و بخش قابل توجهي از درآمدش به رفيق بازي و تهيه مواد مي‌گذشت. سعيد به خيال خودش مي‌خواست همه چيز را با پنهان کردن انکار کند؛ اما وضعيت زندگي‌مان روز به روز به سمت آشوب کشيده مي‌شد.

اکنون بعد از ۸ سال زندگي مشترک، انگار به بن بست رسيديم. براي همين به مرکز مشاوره آمده‌ام تا بلکه براي نجات همسرم راهکاري پيدا بشود و دوباره رنگ آرامش به زندگي‌مان برگردد.»

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.