تهيه وتنظيم: “سميه آشنايي”
کارشناسي ارشد روانشناسي و مددکار اجتماعي کلانتري ۱۱ خمام
«من در يک خانواده شلوغ و سختگير بزرگ شدم و هيچ وقت نتوانستم ارتباط صميمي با پدرم داشته باشم او حتي اجازه نميداد تنها با دوستانم بيرون بروم و تحت فشار بودم.
تفريح ما فقط رفت و آمدهاي خانوادگي بود به خصوص منزل عمو اصغر که پدرم علاقه زيادي به او داشت. پدرم دوست داشت من با سجاد (پسرعمويم) ازدواج کنم در واقع تصميمي بود که دو برادر گرفته بودند من و سجاد هم اعتراضي نداشتيم و در سن ۱۸ سالگي به خانه بخت رفتم.
من روز به روز علاقهام به سجاد بيشتر ميشد و تمام خواستههاي او را بر طرف ميکردم و حتي بدون او جايي نميرفتم و وقتي او هم از من جدا ميشد دچار اضطراب ميشدم. حتي بعد از به دنيا آمدن سوگل وابستگي من نسبت به همسرم کمتر نشد.
هر وقت هم دير ميکرد به او مدام زنگ ميزدم که با اعتراض سجاد روبه رو ميشد. سجاد در يک شرکت خصوصي مشغول به کار بود که يک روز به صورت اتفاقي پيش او رفتم. داخل شرکت زنهاي زيادي همکار شوهرم بودند يک ترس عجيبي وجودم را فرا گرفت و همين باعث شده بود که حساسيت من نسبت به سجاد بيشتر شود با آنکه ميدانستم سجاد از رفتارهاي من اذيت ميشود ولي نميتوانستم ترک کنم.
چند سالي از زندگي مشترک ما گذشت. سوگل به مدرسه رفت و من خودم را مشغول درس و مشق او کردم که يک روز وقتي سوگل را به مدرسه رساندم خودرو سجاد را ديدم با صحنهايي مواجه شدم که باورش برام سخت بود، اوليا يکي از دانشآموزان مدرسه، سوار خودرو همسرم شد و از رفتارهاي آنها مشخص بود که خيلي باهم صميمي هستند به شرکت رفتم سجاد آنجا نبود. هربار هم زنگ زدم جوابگو نبود.
منتظر شدم به منزل بياييد، يک درگيري شديد بين ما صورت گرفت و همسرم زير بار نميرفت تا اينکه چندباري او را تعقيب کردم و او را با آن زن ميديدم. يک روز سجاد با وقاحت کامل به من گفت من عاشق او هستم اگر ميتواني تحمل کن وگرنه به منزل پدرت برو…دنيا براي من تار و دردناک شده بود به منزل پدرم رفتم وقتي ماجرا را تعريف کردم کسي باور نميکرد و سجاد هم جلوي خانواده زير بار نرفت و ميگفت من مريض هستم. پدرم مجبورم کرد به منزل خودم برگردم.
زندگي با سجاد براي من خفت بار بود اما مجبور به تحمل اين زندگي بودم چون هيچ پشتوانهايي نداشتم تا اينکه در فضاي مجازي با امير آشنا شدم و روز و شب با او چت ميکردم. امير از من خواست همديگر را ببينيم.
اين ملاقاتهاي ما زياد شده بود وقتي من از دردهاي زندگيام را ميگفتم و عذاب ميکشيدم امير هربار قرصي به من ميداد و ميگفت حال تو را خوب ميکند. من معتاد شده بودم و امير براي اينکه مواد مرا تامين کند از من خواست که با او همکاري کنم. وقتي سر يک قرار براي تحويل مواد رفته بودم توسط مامورين دستگير شدم. همه مرا مقصر ميدانستند و هيچ وقت هيچ کس مرا درک نکرد که من تشنه محبتم و براي رفع آن به اين منجلاب افتادهام.
تجزيه و تحليل:
محبت پدر به دختر نقش اساسي در چگونگي ارتباطهاي عاطفي آينده او مخصوصا با جنس مخالف دارد. وقتي دختر به صورت تمام و کمال اين محبت را از جانب پدر دريافت کرده باشد کمبود عاطفي هم نخواهد داشت در واقع نقش اين محبت و عاطفه پدر در کانون خانواد احساس کودک را بيدار خواهد کرد.
خانواده کوچکترين و اولين اجتماع است که به رشد عاطفي دختران کمک زيادي ميکند به شرطي که آنها محبت پدر را به راحتي دريافت کنند. شخصيت دختران در خانواده به رفتار پدر آنها که به عنوان يک تکيه گاه است، بستگي دارد.مخاطب اين مطلب از دوران کودکي با کمبود محبت پدر مواجه بوده است و همين عامل باعث شده بود از لحاظ رواني و عاطفي در سلامت کامل نباشد و احساس امنيت نکند و دچار کمبود اعتمادبه نفس و کم بيني شود و متاسفانه او با کسي ازدواج کرد که همان الگوهاي رفتاري پدرش را تکرار کرد، اين فرد هم خواست فقدان محبت و کمبود دروني را با محبت کردن افراطي جبران کند که اين رفتار او باعث دوري گزيني همسر از او و درنتيجه پيمانشکني شد. او تحمل بياعتنايي، نبود همسرش و طردشدگي را نداشت (طرحواره رهاشدگي) و همچنين به علت فقدان مهارت تابآوري در تله ارتباط فرازناشويي افتاد تا از طريق اين راه اشتباه بر احساس تنهايي و طردشدگي خود بکاهد.
پيشنهادات:
حل مشکلات و تجربيات آسيبزا دوران کودکياحترام گذاشتن و برقراري ارتباط صميمي با فرزندانپرهيز از شکلگيري احساس طرشدگيتوجه به نيازهاي عاطفي رابطه زناشوييپرهيز از انتقامگيري و مراجعه به روانشناس و روانپزشک براي حل مشکلات.»
https://khategilan.ir/?p=50356