
نويسنده: “کارمند خديجه” کشاورز
کارشناس ارشد روانشناسي باليني کلانتري ۱۵ رشت
« در پيچ و خم زندگي خيليها را از دست دادم و تنهاتر شدم. فهميدم آدمها ميآيند که يک روزي بروند و متاسفانه من هربار اين پايان تلخ را با رفتن عزيزانم تجربه کردم.
در کودکي پدر و مادرم را بر اثر زلزله از دست دادم و در بزرگسالي به خاطر بيماري همسرم را… حميد براي من همه کس و همه چيز شده بود. من تمام خوشيها را به او گره زده بودم. اسمش را هرچيزي ميتوان گذاشت: عشق، وابستگي، عادت… با همسرم در دانشگاه آشنا شده بودم و با هم همکلاسي بوديم در دوران آشنايي از زندگي خوش متاهلي زياد صحبت ميکرد و به آينده خيلي اميدوار بود.
من هم به حرفهايش ايمان داشتم. مطمئنم اگر زنده ميماند روزهاي خوبي را برايم ميساخت.با رفتنش انگار هيچ چيز برايم رنگ و بو ندارد. تقديرم اينگونه رقم خورد، زندگي بدون حميد…برايم خيلي زود بودتا در سن ۳۸ سالگي بيوه شوم.
من با او خاطرات خوشي را رقم زده بودم. مدام با خودم ميگويم اي کاش در آن مهماني لعنتي شرکت نميکردم، اي کاش حميد را مجبور نميکردم با من همراه شود. به خاطر کرونا جشن ازدواج نگرفته بوديم و آن مهماني بهترين بهانه بود تا او را به دوست و آشنا معرفي کنم.
از چند روز بعد از مهماني حالش بد شد .تب شديد همراه با تنگي نفس، ريه هاش درگير شده بود و به سختي نفس ميکشيد. چند هفتهاي بيشتر دوام نياورد و براي هميشه از دنياي من خداحافظي کرد. من ماندم و يک عمر پشيماني و عذاب وجدان…
به پيشنهاد يکي از دوستانم تصميم گرفتم سرکار بروم با سفارش يکي از آشنايان در يک شرکت مشغول به کار شدم به دليل حقوق و مزاياي خوب آن شرکت مدت ۲ سال است که در آنجا کار ميکنم و از شرايط کاري ام راضي هستم. همکارانم وقتي متوجه شدند که مجرد هستم و همسرم فوت کرده است افراد زيادي را براي ازدواج به من معرفي ميکردند.
اما من تمايلي نشان نميدادم و نميخواستم جاي خالي حميد با کسي ديگر پر شود تا اينکه يک روز فردي با شماره ناشناس براي من پيامکي فرستاد و گفت که از من خوشش آمده و تمايل دارد با هم ازدواج کنيم اما من اعتناي به پيامهايش نکرده و حتي شمارهاش را مسدود کردم.
يک روز که در شرکت مشغول کار بودم متوجه نگاههاي با منظور همکارم شدم. توجهي نکردم و به کارم ادامه دادم. يک دفعه متوجه شدم بالاي سرم ايستاده و قصد دارد با من حرف بزند. گفت لطفا من را از مسدودي گوشيتان خارج کنيد.
من که شوکه شدم تا خواستم حرفي بزنم سريع از اتاق کارم خارج شد. چند روزي گذشت و مدام فکرم مشغول او بود. نميدانستم چه کنم تا اينکه يک روز که از محل کار به سمت خانه ميرفتم. دنبالم آمد و از من خواست وارد ماشينش شوم. وقتي سوار شدم گفت که خيلي وقت است ميخواهد با من صحبت کند. مجرد است و از من خوشش آمده… خلاصه بعد از مدتي صحبت و آشنايي با هم ازدواج کرديم.
ميلاد پسر خوب و موجهاي به نظر ميرسيد و به خاطر کار به شهر آمده بود. از لحاظ مالي خيلي شرايط خوبي نداشت به همين دليل در خانه من زندگيمان را شروع کرديم. همه چيز به خوبي پيش ميرفت. صبحها با هم سرکار ميرفتيم و باهم برميگشتيم. متاسفانه پس از يک سال زندگي مشترک متوجه رفتارهاي مشکوک همسرم شدم.
احساس کردم چيزي را از من پنهان ميکند به بهانه خرابي ماشين زودتر از محل کار خارج ميشد و ديرتر به خانه ميآمد. يک روز همسرم را تعقيب کردم، متوجه شدم با دختري قرار گذاشته است و به سمت خانه ما ميرود.
همان لحظه با پليس تماس گرفتم و دستگيرشان کردم. ماندهام چه کنم. ديگر به چشمانم هم اعتماد ندارم…»
تحليل کارشناس:
«متاسفانه مراجع به دليل از دست دادن عزيزانش روزهاي خوبي را در زندگي سپري نکرده و با مرگ همسر اول دچار عذاب وجدان شده است و وقتي خواسته زندگي جديدي را آغاز کند از همسر جديدش خيانت ديده است.
خيانت يک پديده دردناک است که زندگي زوجين را به طرز جدي تحت تاثير قرار ميدهد. همچنين مراجع به دليل خيانت همسر دچار سردرگمي، تنهايي، بي اعتمادي، خشم، وحشت و افسردگي شده است. اين حوادث فرد را دچار ) PTSDاختلال استرس پس از سانحه) کرده است و نياز دارد در کنار روان درماني از دارو استفاده کند.»
https://khategilan.ir/?p=47158