- ۱۷ آذر ۱۴۰۱
- کد خبر 38403
- پرینت
true
false
true
false
false
false
true
false
true

نویسنده: کارمند خرید خدمت خدیجه کشاورز
کارشناس ارشد روانشناسی بالینی و مشاور و مددکار کلانتری ۱۲ شهرستان رشت
گول خوردم و معتاد شدم!
«غرق در انتخابهای اشتباه زندگیام بودم که ناخواسته وارد جریانات بدی شدم… بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک در حال جدایی از همسرم هستم و یک پسر ۱۴ ساله دارم که با پدرش زندگی میکند.
برای فرار از تنهایی در یک آرایشگاه مشغول به کار شدم. بیشتر به سمت این کار رفتم تا مشکلات شخصیام را فراموش کنم. یک روز یکی از مشتریهای سالن که خانم شاد و سرحالی بود با تعجب به من گفت: چرا همیشه ساکت و در خودت هستی! من دوستان زیادی دارم که میتوانم تو را با آنها آشنا کنم و از تنهایی نجاتت دهم.
از کودکی نسبت به غریبهها حس خوبی نداشتم و تا امکانش بود از آنها دوری میکردم و به حرفها و خواستههایشان توجهی نمیکردم. چون او را چندین بار متعدد در سالن دیده بودم و صاحبکارم وی را میشناخت و حسابی تحویلش میگرفت، برای من قابل اعتماد بود.قرار شد یک روز که به مهمانی دعوت شد مرا نیز با خود همراه کند و به قول خودش مرا از تنهایی بیرون بکشد.
بعد از چند روز با من تماس گرفت و گفت: بعد از اتمام ساعت کاری به دنبالت میآیم تا به مهمانی برویم. مثل همیشه لباس سادهای که داشتم را به تن کردم و منتظرش ماندم. وقتی مرا با سر وضع معمولی دید حسابی شاکی شد و مرا به تمسخر گرفت و گفت: اگر با این ظاهر به مهمانی برویم آبرویم پیش دوستانم میرود. اما من که سالیان سال به همین شکل ساده زندگی کرده بودم نمیتوانستم یک شبه خودم را تغییر دهم.
با اصرار زیاد مرا به خانه اش برد و لباسهای خودش را به من داد. خلاصه ما به مهمانی رفتیم. وسط آن دود و دم چشم، چشم را نمیدید و ظاهر هرکدام اجق وجقتر از دیگری بود.نمیدانم در آن شب چه کوفت و زهرماری به خوردم داده بودند که تا دو روز حال جسمانی ام خوب نبود.
دیدار من و شهلا تنها به آن روز ختم نشد و هرکجا که میرفت مرا همراه خودش میبرد. کم کم ظاهر من مثل او شده بود و هفتهای یکبار به مهمانیهای مختلف میرفتیم. تا اینکه شهلا مرا با مردی به نام سینا آشنا کرد.سینا به من گفته بود که از همسرش جدا شده و در خانه مجردیش به تنهایی زندگی میکند. به ظاهر وضعیت مالی خوبی داشت و با وعدههای پوچ مرا شیفته خودش کرده بود. بعد از آشنایی با سینا دیگر سرکار نرفتم و تا حدودی خرج زندگیام به عهده او بود.
در این دورهمیها هر آنچیزی که فکرش را میکنید برای مصرف وجود داشت. از موادمخدر گرفته تا نوشیدنیهای غیرمجاز. اگرهم کسی مصرف نمیکرد از لحاظ آنها امل خطاب میشد. من هم شبیه به برگی بر روی زمین با هر بادی به یک سو کشیده میشدم.
اوایل با سینا به صورت تفریحی در مهمونیها موادمخدر مصرف میکردم اما به مرور وابسته شدم و بدون مواد نمیتوانستم به زندگیام ادامه دهم. سینا وقتی متوجه مصرف شدیدم به مواد مخدر شد با یک بهانهای کوچک مرا از خانهاش بیرون کرد و دیگر جواب تلفنم را نمیداد.
هیچگونه پولی برای گذران زندگی نداشتم و خانوادهام به دلیل رفتارهای ناپسند مرا ترک کرده بودند. به اجبار در خانه مصرفکنندگان شب را روز میکردم و برای رسیدن به مواد هرکاری میکردم. یک روز که در حال دزدی کفشهای یک ساختمان بودم و همسایهها متوجه رفتارم شدند با پلیس تماس گرفتند که دستگیر و به کلانتری آورده شدم»
تحلیل کارشناسی:
«متاسفانه خانم بعد از جدایی از همسر و فرزند، دچار بحرانهای عاطفی گردیده است و به دلیل فشارها، تنشها و عدم حمایت خانواده دچار افسردگی خفیف شده است و برای رهایی از آن به سمت افرادی کشیده شده که آن را در معرض پیشنهادات نامناسب و به دام اعتیاد گرفتار کردهاند.
همانطور که در این داستان مشاهده کردید طلاق بر بسیاری از جنبههای زندگی انسان تاثیرات منفی و طولانی مدت میگذارد و همواره توصیه میشود که از تصمیم عجولانه و ناآگاهانه جلوگیری شود و درصورت اختلاف زندگی زناشویی، گزینه طلاق در آخرین مرحله مورد نظر قرار گیرد. همچنین برای گرفتن تصمیم درست و عاقلانه از متخصصان و روانشناسان حوزه خانواده کمک گرفته شود.»
true
true
http://khategilan.ir/?p=38403
true
true