- ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
- کد خبر 33237
- پرینت
true
false
true
false
false
false
true
false
true

به گزارش خط گیلان، با همکاری مرکز اطلاع رسانی معاونت فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی استان گیلان، «پایگاه خبری تحلیلی خط گیلان» پنجشنبههای هر هفته برشی از تلخ و شیرین های زندگی را نشر می دهد تا شیرینی آرامش زندگی، تلخی ها را شیرین کند.(۸)
“پرستو با چشمانی که رنج و اندوه در آن موج میزد از تلخیها و مصیبتهایی که در زندگی کشیده بود میگفت.
من فرزند آخر خانواده بودم و با خواهر و برادرانم اختلاف سنی زیادی داشتم، مادرم از اینکه مرا در سن بالایی باردار شده بود همیشه احساس ناراحتی می کرد، من از این اختلاف سنی که در خانواده با سایرین داشتم احساس خوبی نداشتم. برای اینکه خواهر و برادرانم ازدواج کرده بودند و حتی فرزندانشان بزرگتر از من بودند. مادر و پدرم بازنشسته شده بودند، همیشه در حال تفریح و مسافرت های پی در پی بودند.
با وجود اینکه همیشه تنها بودم، اما وجود دوست و رفیقی مثل هستی برایم در زندگی معجزه بود. با هستی در دوران مدرسه ام دوست شده بودم، او هم مانند من تنها بود. بیشتر اوقات را با یکدیگر سپری میکردیم، حتی با هم در یک دانشگاه درس می خواندیم. وجود هستی در زندگی من نعمت بزرگی بود.
دگرگونی زندگی من از یک مسافرت با خانوادهام شروع شد، برای تعطیلات به اصفهان نزد یکی از فامیلها رفته بودیم. آنجا بود که سینا را دیدم، اول او را نشناختم اما گفت که مرا یادش هست و چقدر خوشحال شده که مرا دیده. در آن چند روزی که در اصفهان بودیم، سینا به بهانه های مختلف به من نزدیک میشد و از زیباییام تعریف میکرد. احساس میکردم که در درونم انقلابی به پا شده، وقتی او را میدیدم احساس شادمانی و شرم میکردم. در آن مدتی که آنجا بودیم دایم با خانواده ها، گردش می رفتیم. آخرین شبی که اصفهان بودیم اعتراف کرد که عاشق من است و آدرس و شماره تماس اش را به من داد تا در اولین فرصت با او تماس بگیرم.
اوایل ارتباطمان همه چیز عالی بود. باهم قرار گذاشته بودیم که با خانواده ها صحبت کنیم و با هم ازدواج کنیم. مدتی بود، سینا می گفت دیگر سر کار نمی رود و اخراج شده، اغلب اوقات بی حوصله و عصبی بود. حتی از من هم پول دریافت میکرد اما چون عاشقش بودم نقص های او را که به مرور نمایان می شد نمی دیدم.
روزی با من تماس گرفت و گفت که مریض شده و حالش بد است و خانواده اش نمی گذارند از خانه بیرون برود و آدرس شخصی را داد تا برایش دارو بگیرم و ببرم. من ساده دل باور نمی کردم که او معتاد است و برای اعتیادش حاضر است هر کاری بکند. کارم این شده بود که بروم پارک و برایش مواد بخرم. یک روز که برای خرید مواد رفته بودم مأمورها سر رسیدند و من فرار کردم. اما کیفم را جا گذاشتم و خودم را به سینا رساندم. با هم فرار کردیم چون اگر به خانه بر میگشتم حتما گیر میافتادم. با سینا آواره بودیم. پولی هم نداشتیم. او به خاطر اعتیادش حالش بد بود و این آوارگیها و بی پولیها باعث شد که من هم مانند سینا معتاد شوم. با اعتیاد زیبایی و جوانی ام را از دست دادم، موقعیت اجتماعی و خانواده ام را از دست دادم. شدم یک پاکباخته، کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد. در وضعیتی هستم که خیلی به کمک نیاز دارم.”
نظر کارشناسی:
“بارداری ناخواسته در سنین بالا با وجود فرزندان بزرگ، پیامدهای منفی بر خانواده و اجتماع میگذارد. زنان در این دوره دچار تنش، اضطراب، افت کیفیت زندگی میشوند و پذیرش این موضوع برایشان دشوار است.
اختلاف سنی زیاد مراجع و والدینش در بسیاری از زمینههای زندگی او تاثیرگذار بود و مراجع دچار خلا عاطفی بود و احساس تنهایی باعث شد او به راحتی اعتماد کند. ادامه ارتباط نادرست او با سینا ناشی از شخصیت وابسته او بود و وابستگی او نوعی اعتیاد محسوب می شود.
از همه مهمتر نداشتن قدرت تشخیص موقعیت هایی است که در آن قرار می گیریم. زندگی همچون صفحه شطرنجی است که برای بازنده نشدن باید پیش بینی حرکات طرف مقابل را داشته باشیم و این امر در عرصه زندگی نیازمند تعقل، تفکر و پیش بینی نتیجه کاری است که می کنیم.”
تهیه و تنظیم: “نازنین کریمی” کارشناس روانشناسی، مشاور کلانتری ۱۳ فرماندهی انتظامی بندر انزلی استان گیلان
true
true
http://khategilan.ir/?p=33237
true
true